جدول جو
جدول جو

معنی دیگ انداز - جستجوی لغت در جدول جو

دیگ انداز(عَ رَ پَرْ وَ)
طباخ و آشپز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
چیزی که دست روی آن بگذارند و جای گذاشتن دست باشد، مثل دستۀ صندلی و نیمکت و امثال آن ها، برجستگی و ناهمواری در سطح جاده، آنکه به چیزی دست بیندازد، دست اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است:
یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کو
که در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم.
طالب (از بهارعجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندازندۀ مین، نوعی سلاح جنگی که مین پرتاب میکند. رجوع به مین شود.
- کشتی مین انداز، نوعی کشتی جنگی که دارای دستگاه رهاکننده مین در دریا است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رداء. (ملخص اللغات حسن خطیب). قبا و جامه ای که بر دوش اندازند. جامه که بر دوکتف افکنند چنانکه شنل و عبا و جز آن
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ اَ)
آنکه خدنگ می اندازد. خدنگ افکن. تیرانداز:
شهری که همچو سکندر سپهبدان دارد
سنان گذار و کمندافکن و خدنگ انداز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صید انداز
تصویر صید انداز
شکارگر نخچیر افگن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دست روی آن گذارند محل گذاشتن دست مانند دسته صندلی نیمکت و غیره، بر آمدگی و فرو رفتگی های جاده وخیابان ناهمواری ها و پستی و بلندی راه، رقاص، شناور، کیسه بر، ظالم، تیر انداز، کسی که بدیگری پهلو زند، شخصی که مسند بگستراند، تعدی تجاوز، غارت تاراج دست اندازی تصرف بیجا تعدی و تجاوز به مال و جان کسی دست درازی تطاول
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش اندازد آنکه سبقت دهد، کسی که بجلو راند، پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند دستار خوان: یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی... با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند، رشته جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر انداز
تصویر زیر انداز
پارچه ای که در زیر پای گسترانند، تشک، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
((~. اَ))
ناهمواری های خیابان، کنایه از مشکل، گرفتاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
((~. اَ))
رقص کننده، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ انداز
تصویر چنگ انداز
متجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگ افکن، کلوخ انداز، محل پرتاب سنگ (در دژها و قلعه ها) ، سنگ رس (مسافت) ، مانع تراش، جشن آخر ماه شعبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی خورشت که مواد اصلی آن انار می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نرده های سکوی خانه، دستاویز کنار پله، چاله
فرهنگ گویش مازندرانی